برک ۵ خرداد - نقش اول زندگی
امروز که توی مترو بودم، مردی با موهای ژولیده و جو گندمی دیدم. این مرد من رو یاد گینتاما انداخت (هنوز دارم میبینم). خیلی چهره جالبی برام داشت و سعی میکردم جزئیات بیشتری از این فرد به دست بیارم. یک کوله پشتی و دوتا پلاستیک گوجه و طالبی دستش بود.
از چهرش معلوم بود که اصلا حال و حوصله نداره و خسته هست و زیاد حس شوخ طبعی گینتاما رو نداشت. اونجا متوجه شدم که همهی ما گینتامای زندگی خودمون هستیم (نقش اول انیمه/مانگای گینتاما). با تمام کارهای خرکیای که میکنیم و روزهای خوب و بدمون.
نگاهی نو به آدمها
بعد از گذر این افکار در ذهنم، اینبار به شکل دیگهای به بقیه نگاه کردم، راستش اولش به خودم نگاه کردم. سربازی خسته که داره آهنگ گوش میده و چشماش باز و بسته میشن و کمبود خواب داره. آدمی که تمام فکر و ذکرش اینه که از شر این شتر خلاص بشه و با این سن و سالش یه تکونی به خودش بده.
اما این آدم نقش اول زندگی خودشه، داره با تمام اشتباهات و افکار منحرفش ادامه میده و دنبال راه حله. به اشتباهاتش نگاه میکنه و میخواد خودش رو بهتر کنه، هر چقدر هم که بگذره.
نفر دوم
دومین نفر یه فروشنده تیغهای ژیلت بود. لکنت زبانی داشت و میگفت «دوتا ژیلت ۱۵ تومن ...» آخرش رو متوجه نشدم چی میگه با این حال از این تلاشش متعجب شدم. این فرد، وزن زیاد اون بار رو با یک دست بین این همه جمعیت تحمل میکرد و به عرق شرمش فائق اومد تا بتونه کار کنه.
نقش اول زندگی این فرد رو در تلاشش برای کسب درآمد دیدم. آدمی که خودش رو به هر شکلی که بود، تکون داد و حرکتی کرد و مثل خیلی از آدمها که کاسه چه کنم، چه کنم دست میگیرن و از فامیل و بقیه خواهش و تمنا میکنن که کمکمون کنیم، نبود.
نفر سوم
دختری با موهای قرمز که وارد قسمت بانوان مترو نشد. این دختر با این که شال سستی داشت (اصلا نمیخواست چیزی روی سرش باشه اما انگار مجبور بود) و نگاه مردهای اطراف کمی معذبش کرده بودن اما همچنان، بدون از دست دادن آرامش به پایین بردن شالش ادامه میداد و به بقیه نگاه میکرد و احساس راحتی داشت (دوباره دارم مثل گینتاما فکر میکنم :))
نقش اول زندگی این فرد رو در توانایی همزیستی با جامعه میدونم، اینکه میتونه بدون خجالت کشیدن و مشکل خاصی، با افکار خودش، آزادانه زندگی کنه و با جامعه ترکیب بشه.
پینوشت
اینجا شبکهی اجتماعی نیست و وبلاگه، پس اگه این پست رو باز کردین، لطفا وقت بذارین و بخونین و همچنین لایک یا دیسلایک و کامنت بذارین. اینجا جایی برای عمیقتر فکر کردن هست، نه زمان پر کردن.
تا حالا۱۱ تا نظر داشتیم!
چقدر پستتون جالب بودش.
دفعه بعد که رفتم یه جای پر جمعیت به این فکر میکنم که بقیه چجوری زندگی میکنن.
پی نوشتتون خیلی مهم بود، به نظرم همه وبلاگا باید یدونه از اینا توی وبلاگشون بذارن.اما اینکه بخوان کامنت بذارن گاهی واقعا سخت میشه چون شاید ایده یا نظر تازه ای نداشته باشن و حتی فکر کنن بهتره چیزی نگن.
سلام . منم گاهی اوقات تو خیابون که راه میرم و آدم های مختف رو می بینم ، سعی می کنم راجع به شخصیتشون فکر کنم مثلا چه جور آدمی هستند . یک مقدار حالت سرگرمی هم داره .
راستی شما سرباز هستید؟
ی چیز راجع به ساختار وبلاگ . اون قسمتی که تقویم رو گذاشتید ، ماه خرداد رو نشون میده ، ولی زیرش تعطیلات و مناسبت های مرداد رو نشون میده ! فکر کنم قرو قاطی شده .
راستش من تو چهرهی همه یک ناامیدی خاصی رو میبینم که از زندگیش راضی نیست 😶 برای همین ترجیح میدم که به بقیه نگاه نکنم
فکر کردن به این که آدما چطوری دارن زندگی میکنن و با چه شکل و شمایلی وارد خیابون میشن باعث میشه بفهمیم که چقدر تو این دنیا داستان های متفاوت و رنگارنگ زیادی هستن که ما ازشون غافلیم و همیشه فکر میکنیم که داستان زندگی ما پر رنج تر از بقیه ی آدماست در صورتی که اینطوری نیست
حالا که دقت میکنم میبینم کلا حواسم به دور و اطرافم نیست و اکثرا تو خیابون یا مترو با گوشی بازی میکنم
قدیم ها یه پست داشتم به اسم زندگی در مترو ..
هر وقت سوار مترو میشدم مینوشتم ازش
زندگی توی مترو جریان عجیبی داره
دقیقشدن به آدما میتونه ما رو به صد تا داستان جدید وارد کنه
اینکه اینطوری با دقت ادمای توی مترو رو بررسی کردین و مثل شخصیت های داستان ها معرفیشون کردین واقعا جالب و قشنگه.
باعث شد منم یکمی بیشتر دقت کنم به اطرافم... به خصوص اینکه مجبورم با مترو تا دبیرستانم برم و بیام و هر روز کلی آدم میبینم اونجا.
اشکال نداره با ذکر منبع مثل یه چالش منم یه همچین پستی بنویسم؟
من توی قضاوت شخصیت دیگران از ظاهرشون افتضاحم توی دانشگاه شروع ترم یک این کارو کردم ولی با هرکدوم از همکلاسیا که آشنا میشدم متوجه شدم همه حدسام غلطن. دیگه بعد از اون تصمیم گرفتم تا دوکلام باکسی حرف نزدم درموردش خیال پردازی نکنم به سوژه های عجیبی مثل معتادِ ورزشکار و بچه نازپرورده ای که باباش آبدارچی بود برخورد کردم و به افق های دور نگریستم و گوشی رو درآوردم آمریزا بازی کردم.
البته من هوش اجتماعیم پایینه شاید بقیه مشکل منو نداشته باشن