پیشنهادهای آسمانم
پنج روزی از زمستان میگذرد که به بهانه دیدار مجدد، از دوستم امیرحسین خواستم تا در کافهای ساحلی همدیگر را ببینیم. حال خوشی نداشتم و شب قبل آنقدر مشغول کار بودم که چشمانم قرمز و بی حال بود. مدتی نشستم و به افق دریا نگاه کردم و غرق در آرامشش شدم که امیرحسین سر رسید.