برک ۱۰ آذر - تنهایی
چند وقتی هست که با نوشتن غریبه شدم اما چند وقتی هست که با خودم غریبه نشدم. خودم رو بیشتر شناختم. نیازها و اعماقم رو بیشتر و بیشتر کشف کردم و هر روز تناقضات بیشتری در خود مییابم. بذارین در مورد یکی از مکاشفاتم در گذشته براتون بگم.
سالها پیش، سالها قبلتر از پستهای آسمانی، زمانی که خسته و مطرود بودم، خودم رو به خانهای، در روستایی دور افتاده تبعید کردم. هفتهی اول به کارهام میرسیدم، مطالعه میکردم، و با درختان و پرندگان انس میگرفتم. با آشپزی و موسیقی هم نوا میشدم و از حالم لذت میبردم. اما اواسط هفته دوم بود که دیگر احساس تنهایی نمیکردم. یعنی احساس میکردم به غیر از من چیزهای دیگری هم هستن.
فردی خوشحال دیدم، فردی بهانهگیر دیدم، فرد ترسانی رو دیدم، یک مهربان را دیدم، یکی هم بسیار بی رحم و ناراحت. هر روز با فرد جدیدی آشنا میشدم و بعضی وقتها با دو فرد جدید. اینها همه خود دیگر درون من بودند. با هم کلنجار میرفتند و با هم همکاری میکردن. اونجا متوجه شدم که تنهایی تنها و فقط زادهی ذهن ماست، تنهایی یک اصطلاح از با دیگر انسانها نبودن هست و ما واقعا تنها نیستیم.
ما سرشار از تناقضات و زیباییها هستیم. میتونیم انتخاب کنیم کدوم باشیم. خودمون رو دوست داشته باشیم و عزیزانمون رو دوست داشته باشیم. این دوست داشتن بی دلیل هست که خود زیبای ما رو بیرون میاره و اینجاست که میگن: «یک دل نه هزار دل عاشق شدم».
من خودم رو دوست دارم، من دلم رو دوست دارم، به خودمون اعتماد داشته باشیم، مهم نیست بقیه چی در مورد ما فکر میکنن و میگن، مهم اینه که توی تمام این دنیا، من خودم رو دوست دارم و دیگه تناقضی در ما نیست.
تا حالا۳ تا نظر داشتیم!
چقدر به محتوای این پست نیاز داشتم محمدرضا. بخاطر نوشتنش ممنونم.
سلام ، سلامت باشی محمدرضا جان
حال پادکستتون چطوره.. کانال تلگرامی ندارید؟
سلام محمد رضا حالت چطوره
این واقعیت داره که صابر راستی کردار به رحمت خدا رفته😓