برک ۳۱ فروردین - نگاه به زندگی
وقتی که نگاهی از بالا به پایین نسبت به زندگی خودم میکنم، میبینم اون چیزی که میخواستم نشد. قبلا در مورد نگاه کودکانه من به آینه و تصور آینده صحبت کردم اما به غیر از تصور چهرهی آینده، به نکات ریز دیگری هم فکر کردم که به چشم نیومدن. چیزی مثل این که آیا من آینده، فردی شاد و راضی از زندگی هست یا نه؟ و مسلما تصویر مثبتی داشتم که فرد شاد و موفقی هستم و چهره غمگینی ندارم.
اما چهره شاد و غمگین و یا موفقیت همیشه از موفقیت شغلی و پول و سرمایه و رفاه نمیاد. از کیفیت زندگی، معنادار یا جهت داشتن و رضایت از سبک زندگی و راه انتخابی میاد (و خیلی چیزهای دیگه). چیزی که امروز در من وجود نداره. کارهایی بود که انجام ندادم. اشتباهاتی که من رو گرفتار کردن و جبران نشدن و حتی نارضایتی از وضعیت جسمی خودم.
خیلی از مواقع حرفهایی بود که به زبان نیاوردم و تن به کارهایی دادم که نمیخواستم و جاهایی بودم که سوال هر روزم این بود که «من اینجا چکار میکنم؟!». این اتفاقات گذشت به نظر هم شاید گذشت اما این روند همچنان باقی است. این روند سقوطی هست که در بعضی افراد، افسردگی به وجود میاره.
سربازی که بودم به خاطر هر لحظهای که در خدمت نبودم، شادمان بودم حتی برای لحظهای که کسی نبود که به من دستور بده یا آزادی من رو بگیره. وقتی چیزی از من گرفته شد، داشتنش برای من ارزشمند شد اما الان به زحمت شاید اون حس رو به یاد بیارم.
این یعنی زندگی در لحظات نزدیک به ما طی میشه، یعنی من دیروز چطور بودم و چه کاشتم و امروز منتظر چی هستم. مثل منتظر قسمت بعدی سریال مورد علاقه بودن، هست. در حرکت بودن و ساخت و کاشت امروز برای فردا، خلاقیت و چیزی ساختن و توسعه دادن برای من جذاب هست و به نظرم به معنای در جریان بودن هست. ورای مسائل مالی و شغلی و نظرات و افکار دیگران، احساس رضایت درونی هست که زندگی رو زیبا میکنه و تصویر آینه آینده رو شاد و سرحال میکنه.
تقریبا دو سال پیش، روزی بود که از همه چیز بریده بودم و حس و حالی نداشتم و با خودم در این فکر بودم که واقعا زندگی چقدر برای من تهی شده، اما مدتی بعد که سربازی رفتم و دوران آموزشی رو گذروندم، متوجه شدم که آزادی، مفهومی بود که تا قبل از اون واقعا درک نمیکردم و برای هر لحظه خودم برای بعد آزادی برنامه و انگیزه داشتم، اما حالا اون انگیزه چه شد؟ همه چی دوباره عادی شد. تا روند اشتباهات تبدیل به درس و تاریخ نشه، بررسی و راه حل درستی پیدا نشه، روند دوباره به حالت قبلش بر میگرده، تغییر مساله ساختاریتری هست. به نظرم جوابش همون معنای زندگی برای ماست که با اون کلید میشه درهای بسته برو باز کرد.
اینکه من برای چی باید این کار رو انجام بدم و وقتی بتونم جواب درستی به این سوال بدم و قانع بشم که من باید این کار رو انجام بدم، پس هر چیزی برای من شدنی میشه. مثل وقتی که جوابی برای فردی که قراره چند ماه دیگه از دنیا بره، به وجود میاد که چرا باید احساساتش رو بیان کنه یا خیلی از کارها هست که نکرده و یا سرباز یا زندانیای که میدونه هر لحظه زندگی آزاد کردن یعنی چی و باید برای همین شادمان باشه.
اینترنت گردی
یکی دیگه از ماهیتهای بداهه برک نویسی، کشکول نویسی هست. کشکول کلمهی کم کاربردی هست و برای همین اگر بخوام ارجاع بدم به مجموعه کارهایی که کردم، با اشتراک اینترنت یا کتاب گردی، این مجموعه رو درست میکنم که بدونین بیشتر مربوط به چه چیزهایی هست. در اینترنت گردی این برک این چند روزه پادکست گوش دادم، کانال یوتیوب پیدا کردم و ویدیو دیدم و سر از یک سری کتاب فروشیهای آنلاین در آوردم و وبلاگ گردی هم مسلما کردم که در ادامه افکار و نظراتم رو در موردشون میگم، اگر خوشتون اومد یا نیومد از طریق لایک و دیسلایک و همینطور کامنت با من در میون بذارین، میخوام نظرتون رو در مورد ساختار پست و نکاتش بدونم.
پادکست طبقه ۱۶
پاکستهای طبقه ۱۶ رو فردی به اسم سهیل علوی میسازه. شاید اگر برای اولین بار چهره این فرد رو ببینین براتون عجیب باشه اما فرد باحالیه و کارهای جالبی کرده و میکنه. این پادکستهاش بیشتر حالت گفتگو و پرسش و پاسخ بین خودش و مهمانانش هست و قسمتهای جدیدتری داره اما من فرصت نکردم گوش بدم، اما این قسمت رو بالاخره دیدم. دلیلش هم توصیه دوست عزیزم سجاد بود که منو ترغیب به گوش دادن و در میانه، دیدنش بکنه. اگر قصد دیدن یا شنیدن این قسمت رو دارین، ادامهی مطلب رو نخونین، چرا که موضوعات براتون اسپویل میشه در غیر این صورت امیدوارم دیدگاهم به موضوع براتون مفید واقع بشه.
واقعا قسمت طولانیای بود و تقریبا ۳ ساعت طول زمانی این پادکسته و اگر برای کنجکاوی میبینین، امیدوارم شوکه نشین. مطالب جالب و خوبی رو مطرح کردم، حالا درست یا غلط بودنش قضاوت بیننده و طرز فکر هر فرد در برداشت و دانش قبلی از موضوعات هست. اما نکاتی که بیشتر از اینها برای من جذاب بود، برخورد و تجربه سعید رحمانی از شرایط نزدیک به مرگ بود. موضوعی که تا حدی برام قابل درک بود ولی مرگ هر چی که بیشتر وابسته میشیم به چیزهای مختلف، سختتر و سختتر میشه. هر چقدر هم که اعتقاد به دنیای پس از زندگی داشته باشیم، تجربه که نکردیم، وقتی توی موقعیت باشیم، قضیه فرق میکنه. موقعی که انتظارش رو نداری، همه چی عادیه برنامه داری و کارها دارن پیش میرن، یه دفعه با این واقعیت روبهرو میشی که عه ... واقعا داره تموم میشه. واقعا احساسات عجیب و خالصی داره. این بین هم کتاب جالبی رو سهیل علوی معرفی کرد به اسم «از قیطریه تا اورنجکانتی» اثر حمیدرضا صدر مرحوم (که تحلیلهای فوتبالیش رو در شبکه ۳ قبل فوتبالهای مهم میدیدم) که کنجکاو شدم این کتاب رو حتما بخونم.
صحبتهای جالبی در مورد چالشها و شکلگیری محیط استارتاپی کرد اما در همین بین، حرف از مستندی شبنامه شد که اون دوران این «مستند جنجالی شب نامه_پشت پرده نفوذ شبکه جاسوسی بین کارآفرینان کشور» رو دیده بودم اما اینجا بعضی موضوعات برام بازتر شد.
همچنین میان صحبتها، به کتاب دیگری هم اشاره شد به اسم «کتاب کیمیاگر» اثر پائولو کوئیلو که از اون دست کتابهای هست که سالهاست قصد خوندشون رو دارم و هر بار از زیر دستم فرار میکنه و یک جورهایی کاملا ترغیب به خوندشون نشدم، اما این بار جزو اولویتهام میذارمش تا امسال دیگه از زیر دستم مثل ماهی لیز نخوره. و در آخر هم سعید رحمانی نقل قول جالبی از یکی از دوستانش میکنه که برام جذاب و قابل تامل بود:
ماهی دوست داره اونجایی که به دنیا اومده، بمیره!
روز بیستوپنجم رمضان دردانه
شباهنگ یا دردانه، از اون دست وبلاگنویسهای قدیمی محبوب من هست از دوران بلاگفا که واقعا از خوندن پستهاش لذت میبرم. پستهایی که شما رو محرم خودش میدونه و میتونین باهاشون به زندگی وبلاگنویس سفر کنین. از عکسها گرفته تا وصف حال و شرایط اون لحظات، شما در کنارش هستین. انگار دارین دوست نزدیک هم هستین و شباهنگ این تجربههای ناب رو با خودش برای خوانندههاش به ارمغان آورده. سالها با این خلوص و زیبایی نوشتن و راحت بودن واقعا زیباست.
ساخت قالب
در فکر و مراحل طراحی و ساخت یک قالب جدید برای بلاگ بیان هستم. یک سری طرحهای اولیهای کشیدم اما هنوز کامل نیست. خیلی دوست دارم، نظرات و خواستههاتون رو از یک قالب بدونم و بتونم یک قالب بر اساس نیاز یک وبلاگنویس و خواننده طراحی کنم و بسازم. حتما ایدهها و نظراتتون رو برام در کامنتها بنویسین، برام مهم هستن.
تا حالا۱ تا نظر داشتیم!
سلام ، کیمیاگر به شدت جذابه ، مخصوصا ترجمه ساره سادات علوی که بینظیره .. راجب قالب هم نظر من و سلیقه من تو ساده بودن و بی حاشیه بودن قالبه ، الان این قالب شما زیادی زلم زیمبو داره 😅
قالب اگر میخواید یه سر به وبلاگ فوق ماراتن بزنید.. درخواست دیگه ایی که دارم اینکه من بلد نیستم ، با گوشی هم درست نمیشه
میخواستم اسم و رمز بیانم رو بدم بهتون ، فونت پست های قالبم رو عوض کنید (فونت گندم یا استعداد)