برک ۱۰ خرداد - جرأت بلند شدن

تا حالا شده سوار اتوبوس یا مترو شده باشین و پیرمرد یا پیرزنی ایستاده و یا خانمی رو در قسمت مردانه ببینین و با خیال راحت به نشستن ادامه بدین؟ برای من که تقریبا هر روز سوار هم اتوبوس و هم مترو میشم، حس بسیار ناخوشایندی داره. احساس می‌کنم یه چیزی توی گلوم گیر کرده و احساس خفگی دارم. (اگه نمی‌دونین برک چیه).

حالا مترو از اتوبوس خیلی بهتره، چرا که اکثر تغییرات مکانش در یک خط انجام میشه و اگه در یک خط با تکیه‌گاه مناسب بایستید، تقریبا در اکثر مواقع قابل تحمل هست. اما اتوبوس جریانی دیگر دارد. اتوبوس به هر سمتی تغییر جهت میده و ممکنه در لحظه (که خیلی از مواقع هم اتفاق میوفته) ترمز کنه و شما رو غافلگیر کنه و ایستادن در این شرایط برای یک جوان هم ممکنه سخت باشه.

زمان تصمیم‌گیری

دیدن افرادی که بیشتر از من نیاز به صندلی اتوبوس دارن، تبدیل به عادت همه روزه‌ی من شده، اما در بیشتر مواقع به صورت عجیبی جرات بلند شدن ندارم. مخصوصا در اولین اتوبوس که ساعت ۵:۳۰ صبح حرکت می‌کنه. این اتوبوس برای کارمندها و کسانی که اول وقت باید به سر کارشون برسن، حیاتی هست و برای همین خیلی‌ها ایستاده مسیر نیم ساعته رو با اتوبوس طی می‌کنن.

وقتی که فرد پیر یا خانمی رو ایستاده می‌بینم، ناخودآگاه حس شرمندگی بدی بهم دست میده. جوری که نشستن برام خیلی سخت میشه و آرزو می‌کنم که ای کاش نمی‌نشستم.

اما واقعیت اینه که در بیشتر مواقع من جرات بلند شدن و دعوت اون فرد به نشستن رو ندارم، و اکثرا چشمانم رو می‌بیندم تا خودم رو گول بزنم و اون فرد رو نبینم (بعضی از مواقع هم خیلی خسته هستم و خواب کوتاهی دارم).

عذاب وجدان

اما همین که چشمانم رو می‌بندم، چشمام به صورت نیم‌بند دوباره باز میشن و نمی‌تونم به نشستن ادامه بدم. احساس بدی بهم دست میده و تا آخر مسیر با حس بدی به این منوال ادامه پیدا می‌کنه. در بیشتر مواقع هم به دلیل خستگی جرات بلند شدن رو ندارم. بعضی از مواقع هم اونقدر دلیل برای بلند شدن ندارم و نمی‌تونم خودم رو قانع کنم که اون فرد واقعا نیاز به کمک یا بلند شدن و جا دادن من داشته باشه.

حس خوب

اما وقتی مادری رو می‌بینم که خسته هست و با نفس نفس خودش رو به اتوبوس پر می‌رسونه یا پیرمردی رو که به سختی خودش رو داره سر پا نگه میداره و یا دختر خانمی که در بین جمعیت پسرها به شدت مغذب ایستاده، به صورت ناخودآگاهی، هر طور که شده بلند میشم و اون فرد رو متقاعد می‌کنم که بشینه. اون موقع هست که حس بسیار خوبی بهم تزریق میشه و احساس ارزشمند بودن می‌کنم. حس انجام یک کار مفید که امیدوارم بتونم همیشه تکرارش کنم: «کمک به کسی که واقعا نیاز داره».

پیام اخلاقی

بعضی از مواقع جرات یعنی داشتن دلیل کافی برای انجام کاری، پس چشمانمون رو از گوشی برداشته و چند لحظه به اطرافمون دقت کنیم. شاید یکی باشه که واقعا به کمک کوچیک ما نیاز داشته باشه.

به هموطن‌هامون کمک کنیم ...

برچسب‌ها
پیشنهادهای آسمانم

تا حالا۱۰ تا نظر داشتیم!

محمدرضا ...

فکر کردم می‌خواین بگین که از جاتون پا می‌شین 😅

 

من از نگاه بقیه می‌ترسم. از سر جام پا می‌شم و تعارف می‌کنم که بشینه و متوجه می‌شم که همه دارن به من نگاه می‌کنن و حس خوبی بهم نمیده ... برای همین معمولا از سر جام پا نمی‌شم.

 

یاد یک خاطره‌ی دیگه هم افتادم اینکه چند روز قبل سوار اتوبوس شده بودم و یک وسیله‌ی نسبتا عریض رو هم داشتم و باید روی زمین نگه می‌داشتم و جایی هم برای نشستن نبود. یک آقای میان سالی که نشسته بود اون وسیله رو از من گرفت و گذاشت کنار خودش و گفت هر وقت که خواستم پیاده شم ازش بگیرم و خیلی حس خوبی داشت :)

۱۰ خرداد ۱۴۰۱
😁😂

آره ... این توی هر بلند شدنی مساله هست ... به خاطر همین هم هست که میگم جرات می‌خواد ... کار هر کسی نیست ...

چه انسان بزرگواری ... خیلی خوبه که این نوع آدم‌ها اطرافمون باشن ... شاید به خاطر وجود این نوع آدم‌هاست که هنوز ایران ... از هم نپاشیده ...
۱۱ خرداد ۱۴۰۱

اصفهان که یه خط مترو بیشتر نداره اونم به مسیر روزمره من نمیخوره 

ولی اتوبوس که سوار میشم

اگر تو اون ایستگاهی که سوار میشم خلوت باشه ، بلند میشم میرم اون صندلیای اخر اتوبوس ، و اونی که نزدیک پنجره است میشینم 

که هیچ کس هوس نشستن شو نداشته باشه :))))

ولی خب اگر وسط نشسته باشم معمولا یکی بلند میشه

بلند نشدن دیگه مجبوری بلند میشم

بعضی وقتام نمیشم /:

البته اگه خانومی بچه به بغل بود قطعا این کارو میکنم

 

کلا این بلند شدنه خیلی حس شک و تردید به ادم میده XD

۱۱ خرداد ۱۴۰۱
اصفهان هم شهر پر جمعیتی هست ...

من هم سعی می‌کنم صندلی‌های انتهایی رو انتخاب کنم ... و خیلی از مواقع این بلند شدن من نیاز به بلند کردن نفرات کناری‌ام داره ... برای همین هم سخت و سخترش می‌کنه ...
ولی در انتها ... چه اتوبوس و یا کمک به همنوع در هر موقعیت دیگه‌ای که خیلی‌ها این کار رو انجام نمیدن ... جرعت می‌خواد ... و همینطور یک دل بزرگ ... که شک و تردید‌ها رو کنار بزنه ...

و آفرین به شما که این دل بزرگ رو دارین ...
۱۱ خرداد ۱۴۰۱

سلام سلام

.

این حس جرات داشتن رو منم در مواردی دارم. مثلا بدم میاد پلاستیک پر زباله (یا بطری خالی، پوشش بسته بندی کلوچه و بستنی و سایر) در محوطه، راه پله یا گوشه پیاده رو ببینم. خب اگر کسی نباشه سریع بر می دارم و در مسیر توی سطل زباله میاندازم ( گاهی هم پلاستیک بدجور  سنگین بوده) ولی اگر کسی اون حوالی باشه مکث می کنم که بردارم؟برندارم؟ بااینکه کاراشتباهی هم نیست.

خب پیش میاد ... به نظرم اگه بدون توجه به نظر دیگران کاردرست رو انجام بدیم درستتر و عالیه. تمرین می خواد
 

۱۱ خرداد ۱۴۰۱
سلام ... وقتتون بخیر ...

فوق العاده هست ... واقعا آفرین ... واقعا خیلی جرات می‌خواد ...
من هم خیلی از مواقع به این موضوع بر خوردم ... ولی پلاستیک یا ابزاری نداشتم که اون آشغال رو بردارم و حمل کنم ...
البته بعضی از مواقع باور عمومی وجود داره که برای اون فرد اصطلاح «آشغال جمع کن» به کار می‌برن ... برای همین ... اگه یه سری آدم اطرافت باشن ... یه کم سخته بنظرم ...

چنین تفکری خیلی باحاله ... این که بدون در نظر گرفتن این که بقیه ممکنه چی فکر کنن ... به کارت برسی ... ولی خب به نظرم تنها موقعی که واقعا میشه این کار رو انجام داد ... وقتی هست که به انجام اون کار باور داشته باشی ... باور داشتن و انجام بدون شک همون قدرته ..
۱۲ خرداد ۱۴۰۱

تو مترو یه وقتایی تو یه موقعیت هایی قرار میگیره آدم که نمیدونه فداکاری کنه یا خستگی خودشو در نظر بگیره :))

۱۱ خرداد ۱۴۰۱
آره ... بعضی از مواقع آدم می‌مونه چیکار کنه ... ولی به نظرم ... اگه حالش هست ... یه حرکت خوب ... حس و حال آدم رو عوض می‌کنه ... انجام دادنش باحاله ...
۱۲ خرداد ۱۴۰۱

جالبه

۱۱ خرداد ۱۴۰۱
مرسی ... 😊🌹
۱۲ خرداد ۱۴۰۱

عنوانو دیدم فکر کردم شماهم دارید میرید :)

 

آقا خودایی قالبات خفنن وبمو تابستونی کردم دمت گرم :)

۱۲ خرداد ۱۴۰۱
مرسی که نگران بودی ... البته من هر از چندگاهی میرم و میام ... ولی اینطور نیست که بخوام برم ... وبلاگم رو حذف کنم یا غیر فعال کنم ... تا موقعی که بیان هست با بیان می‌مونم ... اگر هم رفت ... همین محیط رو برای یه سیستم دیگه آماده و منتشر می‌کنم ... پس جای نگرانی نیست ...

قربانت ... خیلی باحال شد ... تابستون خوبی داشته باشی ... 😊🌹
۱۲ خرداد ۱۴۰۱

گفتین انیمه تموم کردین

سینمایی "حباب" رو نمیدونم دیدین یا نه

پیشنهاد میکنم ببینین ولی خب از نظر خط داستانی مثل بل یکم مورد نقد و انتقادات و اینا هست 

ولی خب گرافیک و اهنگاش خوبن😂

۱۴ خرداد ۱۴۰۱
نه ... سینمایی حباب رو ندیدم ... باید سرچ کنم ...
پس اینم انیمه‌ی جالبیه ... برای یک بار دیدن خوبه ... 😄😂
مرسی که پیشنهاد دادین ... انگار جدید هم هست ... شاید موضوع یکی از پست‌هام بشه ...
۱۴ خرداد ۱۴۰۱

میخوام پز بدم که تو شهر ما نه مترو هست..نه اتوبوس خط واحد 😂 با تاکسی خطی جا به جا میشیم و معمولا دربست میگیریم.

یا حق

۲۰ خرداد ۱۴۰۱
اینطوری آدم هم راحت‌تره و هم سریع‌تره ... توی فواصل زیاد ... 
یا حق ...
۲۰ خرداد ۱۴۰۱

کاش یه پست هم درباره عدم توسعه یافتگی شهر های مرزی-بندری هم بزارید

چه دلایلی میتونه داشته باشه که شهری مثل بندر گناوه که یک ساعت با بندر بوشهر فاصله داره و سرمایه زیادی از طریق ته لنجی واردش میشه باید اینقدر از لحاظ زیرساختی ضعیف باشه..

 

۲۰ خرداد ۱۴۰۱
تا حالا به این مناطق سفر نکردم ... و اطلاعات خاصی در مورد اون مناطق ندارم ... برا همین در موردش فکر نکرده بودم ... فکر نکنم بتونم در این مورد حرفی بزنم ... ولی آره ... در کلیت موضوع خوبیه ...
۲۰ خرداد ۱۴۰۱

سلام منم بیشتر مترو سوار میشم به صرفه ترع ارعععع ...

کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم هیییی  

۳۰ مرداد ۱۴۰۱
سلام ... آره ... مترو فشار بیرون رو هم نداره ... انگار یه دنیای دیگه هست ...
آره خیلی باحال‌تر بود ... ولی خب باید یه دلیل برای مردن داشته باشی دیگه ... اگه همیشه بچه باشیم ... دلمون نمی‌خواد بمیریم ... 😁😂
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
چت درباره من تماس جعبه ابزارها آسمانی‌ساز لینک رسان موزیک‌ها 💙 برنامه وبلاگ CKEditor Quill TinyMCE Froala کانال آپارات