برک ۳۰ آبان - آبان هم تمام شد
این روزها زندگیم شده صبح ساعت ۴ بیدار شو، صبحانه بخور و زود باش به اتوبوس برس و برو سر کار. کار کن و ساعت ۴ برس خونه و یه چیزی بخور و یه کم به کارها برس و زودی بخواب که ساعت ۴ صبح فردا بیدار بشی. زندگی از رنگ و حس و حالش میافته. وقتی صبح سوار اتوبوس میشم، سوار مترو میشم، آدمهای مختلفی رو میبینم. یه جورایی میشه گفت ویترین آینده هست. از سنین مختلف توی این ماشینها آدم پیدا میشه. پیرمردها و پیر زنهایی که خسته هستن. آدمای مسنی که آمادهی کارن و هر از گاه جوونهایی که هر جور شده خودشون رو به این ماشینها میرسونن.
این چند ماهی، تقریبا هر روزم با این روند گذشت و امروز بالاخره آبان هم تموم شد. اهالی ماشینهای که ازشون گفتم، بیشترشون کارمندن. من باهاشون سر کار نرفتم، ولی با یک نگاه بهشون حس خستگی و فرسودگی رو میتونم درک کنم. و از اونجایی که خودم هم یک جورهایی کارمند هستم، میتونم بگم زندگی بی حال کنندهای هست. چرا که حتی اگه حال انجام کاری رو داشته باشین، یا انگیزهای رو توی زندگیتون پیدا کرده باشین، وقت رسیدگی بهش رو ندارین.
میدونم من یه کارمند کامل نیستم. یکی که زن و بچه و زندگی داره. من یه کارمند مجرد تنها هستم و این رو میتونم درک کنم که وقتی بر میگردی خونه و خانواده خودت رو میبینی، چقدر زندگی قابل تحملتر و زیباتر میشه. با یکی درد و دل میکنی، کارها رو با هم تقسیم میکنین و با فامیلهاتون در رفت و آمدین. شاید کارمند شدن قشنگ باشه، اما با این باز هم نمیخوام یک کارمند بمونم. چرا که از این ساختار سازمانی خوشم نمیاد.
امسال اولین سالیه که پاییز شمال رو خوب ندیدم. شاید بگین پاییز که تموم نشده اما این مهم نیست، مهم اینه که من وقتش رو ندارم. رنگ سرخ و نارنجی جنگلها، باد پاییزی که لابهلای درختا میوزه، خش خش صدای برگها و بوی قشنگ جنگل رو نمیتونم احساس کنم. اون موقع که زمانش رو داشتم برام عادی بودن و اهمیتشون رو خوب درک نمیکردم. این که چقدر زیبا و پر از احساسن.
اما تجربهی این روزهای زندگیم خیلی ارزشمندن، چون بهم نشون دادن که آدما، محیط و عزیزان شاید بعد یک مدت تکراری بشن اما به این معنا نیست که دیگه ارزشی ندارن. زندگی رو نباید مثل آب ساکن، به یک شکل زندگی کرد، زندگی رو میشه مثل یک رودخانه زلال و آروم پیش برد و در تغییر بود، اینطوری دیگه زندگی عادی نمیشه.
ویرایشگرهای متن برای وبلاگنویسی
یکی از دغدغههای همیشگی من برای وبلاگنویسی، نداشتن یک ویرایشگر متن کامل با ابزاهای مختلف هست. ویرایشگرهای بیان ابزارهای خوبی هستن ولی به روز نیستن و بعضی مواقع برای کار باهاشون به مشکل بر میخورم. اما این چند وقته با گشت و گذاری که کردم، آخرین نسخه از سه ویرایشگر دیداری معروف html رو اینجا نصب کردم، درسته که به ابزارهای آپلود عکس مثل بیان باکس متصل نیستن، اما حس به روزی برای نوشتن بهم میدن. لینک این سه ویرایشگر CKEditor و TinyMCE و Froala رو میتونین در قسمت منو بالای صفحه پیدا کنین. البته خودم طرفدار TinyMCE هستم و این پست رو هم دارم اونجا مینویسم چرا که امکانات خیلی بیشتری داره اما برای تنوع شاید به درد شما هم بخوره.
پست صوتی
بعضی مواقع پیش میاد که حس و حال خوندن پستهای طولانی و نیمه طولانی رو نداریم. مثلا خودم این روزا وقتی که میام خونه، دوست دارم وبلاگهایی که به روز شدن رو بخونم، اما وقتی وارد اون وبلاگ میشم، یا وبلاگ مورد نظرم تایپوگرافی نداره و یا این که پست طولانی هست و خوندنش از حوصله من خارجه، اما میدونم که پست ارزشمندیه و همیشه حسرت نخوندشون رو میخورم.
نسخههای جدید مرورگر فایرفاکس دسکتاپ، حالتی دارن به اسم Reader View که وقتی واردش بشین، گزینهای به اسم Listen داره. این ابزار به کمک ما میاد و پست رو با صداهای رباتی مختلفی میخونه. یک مدت از این ابزار استفاده کردم ولی از اونجایی که حق مطلب رو به خوبی ادا نمیکنه، چیزی از پستها دستگیرم نمیشد.
اما به نظرم اگه بتونیم پستهایی که مینویسیم رو خودمون هم بدون این که ویرایش خاصی انجام بدیم، بخونیم و همراه با متن به صورت صوتی منتشر کنیم، به درد خیلیها بخوره، یکی مثل من یا یکی که حتی نابینا شاید باشه. حتی یک سری از دوستانی که صدای مناسبی دارن، میتونیم با هم جمع بشیم و فقط پستهای مختلفی رو بخونیم و در وبلاگ مخصوصی منتشر کنیم، یک چیزی مثل گروه بلاگردون ...
به هر حال من از این به بعد قصد دارم خیلی ساده، تنها پستهایی رو که منتشر میکنم رو به صورت صوتی هم منتشر کنم، چرا که خوندن یک پست ۸۰۰ کلمهای شاید به نظر حوصله سر بر بیاد اما گوش دادن به یک پست صوتی چند دقیقهای، به احتمال زیاد لذت بخش تره. امیدوارم از خوندن پست متنی و هم از شنیدن پست صوتی من لذت برده باشین.
تا حالا۱۰ تا نظر داشتیم!
سلام
جدیدا یه طوری زندگی میکنم که میگم کاش مثل کارمندا انقدر کارهای مختلف داشتم که نمیرسیدم به چیزای دیگه فکر کنم
نمیدونم چرا هیچ وقت با صوت و اینا کنار نیومدم :"
کتاب صوتی ، پادکست های رادیو بلاگی ها و...
ترجیح میدم خودم با سرعت مناسب متن و بخونم ، نه اینکه یکی واسم بخونه...
گرچه واسه خیلیا صوتی راحت تره ...
سلام.
الان که برایتان مینویسم آبانماه هم بپایان رسید .
بله زندگی وقتی یکنواخت و خسته کننده میشه
که جسم و روحش با هم اختلاف سنی داشته باشه
سالهای سال زندگی مجردی بقول شما خسته کننده را تجربه کردم. در دنیای مجازی دوست داشتن را پیدا کردم و چه ساده لوح بودم . بگذریم به این نتیجه رسیدم که جسم و روحم را هم سن نگهدارم.
کار که جای خود همیشه هست . روحم را در کوه با تمام ابهتش
شطرنج که به ما یاد میده همیشه به بردن نیست، بعضی اوقات یاد گرفتنه و ذر نهایت موسیقی را یافتم
عذر خواهی میکنم از اصل مطلب مفیدتان دور شدم و شاید هم سوادم در حد مطلبتان نبود.
آذر ماه من خوش آمدی.
یه آذر ماهی بعد از اینکه تصمیم گرفت
کمانش رو تا آخر میکشه
بدون اینکه از بین رفتن چیزی براش مهم باشه
فقط به هدفش فکر میکنه.
سلام . به نظر من ی موقع هایی به مسافرت هم برید . راستی من خیلی سال هست از قالب رنگی عرفان استفاده می کردم . ولی نمی دونم چی شد یکدفعه ای بدون اینکه هیچ دستکاری در قالب داشته باشم ، قالب به هم ریخت . در حال حاضر از قالب نسخه آسمان آبی شما استفاده می کنم . تصویر هدر رو میشه تغییر داد ؟ چجوری ؟ با تشکر از زحمات شما .
header { background-image: url("http://s5.picofile.com/file/8397232392/blue_sky.jpg"); }
سلام
یه جورایی میشه گفت ویترین آینده هست
چقدر این جمله برام تازگی داشت.. تا حالا بهش فکر نکرده بودم...واقعا درسته
و خیلی وقتها دوست دارم بجای تایپ حسم رو بیان کنم و پست صوتی بذارم :)
این کار شما، مشتاقم کرد که حتما امتحان کنم
سلام. خسته نباشید . قالب آسمان آبی ، جعبه دنبال کنندگان نداره؟ چجوری خودمون می تونیم اضافه کنیم به قالب ؟ با تشکر
سلام محمدرضا چطوری؟
من اینجا به تلگرام دسترسی ندارم. فردا صبح میرم خونه. فردا میتونی کار ترجمه رو تموم کنی؟
سلام 😊 خیلی خوب بود 👌 من همیشه از وبلاگ شما یه چیز جدید یاد می گیرم مررسی ازتون 🙏