برک ۲۹ فروردین - در پناه طبیعت
چقدر دوست دارم حتی که شده یک خط هم اینجا بنویسم. سال نو رسید و حس نو نرسید. چقدر وبلاگنویسی حس زیبایی داره چرا که هر روز در رویای نوشتن پستی و گپ و گفتی با دوستان هستم. هر روز میخواهم با تمام دل بنویسم و افکار و ایدههام رو به اشتراک بذارم.
به وبلاگها سر بزنم و در رودخانه کلماتشان شناور شوم. ستارههای روشن وبلاگها رو ببینم و هیجان زده برای خوندن پست جدید باشم. اطمینان دارم که وبلاگنویسی همچنان در جزیرهها و گوشههایی ناپیدا، همچنان بکر و زیبا در جریان هست، اما نمیدانم کجاست. یا شاید حال گشتنی برایم نمانده. گویی تشنهی آن جریان درخشانم.
اما بذارین از یه حس خوب بنویسم. حس خنکای صبح کوهستان جنگلی. یکی از همین روزها تصمیم گرفتم به دل جنگل بزنم و گویی پابرهنه (بدون هماهنگی یا جمعآوری تدارکات آنچنانی و به تنهایی) به سویش شتافتم. یک کولهی کوچک، به همراه یک نان و کمی گردو توشه کردم و با خیالی آزاد و تهی از احتمالات بد و خوش خوشان عازم شدم.
وقتی ساعت ۵ صبح به ابتدای جنگل رسیدم، آنقدر آسمان تاریک بود که از ترس به خود لرزیدم، البته هوا هم خیلی سرد بود. با خودم گفتم که درسته سر به هوایی اما دیگه برای سر به باد دادن آماده نیستی. پس در کنار بوتهای اطراق کردم. نان و گردویی خوردم و منتظر روشنای آسمان شدم.
صبح که آغاز شد گویی حتی درختان نیز در حال آواز خواندن بودند. خنکای صبح هوا را آنچنان نرم کرده بود که انگار کسی با پر قو بر گونههایم نوازش میکند. ولی دستام حسابی یخ کرد.
خلاصه این که تا دلتون بخواد ماجراجویی کردم. به سگ نگهبان برخوردم، به روستای متروک، جنگل تاریک، چشمهی آب زلال، امامزادهی متروک، شاهین و حتی گم شدن در جنگل. اما بذارین با هم عکس دشتی پر از گل زرد که کنار امامزاده متروک بود را ببینیم. صحنهای رویایی رو به چشم دیدم:
به جادهای متروک بر خوردم. جادهای که به دل جنگل راه داشت و درختان تنومندی که راه را بر من بسته بودند. جریانات آبی که جاده را شسته و تخریب کرده بودند. گویی هر چه از انسانها در آنجا نشانی بود، داشت پاک میشد. پاک کن طبیعت نقش انسان را میشست و تقدیم اهالیش میکرد.
پرندگان را سرحالتر از این ندیده بودم. هوا مه داشت و با هر دمی لب تر میکردم. گلها را تا به حال این گونه زیبا و شاداب ندیده بودم. انگار در آن گوشه از دنیا داستان زندگی به شکلی دیگر در حال ادامه بود. همه چی شاداب و پر جنب و جوش و کامل. باشد که روزی حس و حال زیبای وبلاگستان را در گوشهای همچون این گلهای زیرین، شاداب و سر حال باز بینیم.
موزیک
این موزیک مربوط به بخشی از انیمهی belle هست که به یاد خاطرات مادرش میوفته. حس آرامش قشنگی داره. راستی سال خوبی داشته باشین ...
تا حالا۱۸ تا نظر داشتیم!
نظر لطفتونه ..نه منظورم اینه با وجود کاری ک نکردم این قدر تشکر اخه ._. خخخ😁
ممنون 😊🌸
عکس دومی چقدر قشنگه :))
انیمهی belle تعریفش رو زیاد شنیدم؟ شما تماشا کردین؟ اگه جواب بله هست، خوب بود یا نه؟
یادداشتتون علاوه بر عکسها، سرشار حس سرزندگی بودن!
سلام طاعات و عباداتتون قبول باشه💛
اینجا کجاست؟خیلی خوشگله😍
Hi :)
I wish the music longer than this:/
I wish u happiness
Bye:)
سلام داستان زیبایی بود اگر فیلم هم میزاشتین عالی می شد از خودتون و جایی که شب خوابیدین و غیره
حاجی من دوساله اینجام ولی مدتیه کامنت ندادم بهت خداییش همه میگن مهدیس 😐😂
اون س آخرش مخفف نام خانوادگیمه من مهدی هستم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
سلام به وبلاگ گودرت من سر بزن آی کام بکد تو بیان😑
دیس مسیج سندِد بای گودرت وب ادمین --___--
رسپکت می ویت فورادینگ می اِلس بی حقیر😂😂😂
پارارگراف آخری شوخی بود:/