چالش آخرین روز دنیا در خانه مادربزرگه

اگر فردا آخرین روز دنیا باشد، هر ثانیه و هر لحظه برایم حسی هیجان انگیز دارد. انگار می‌خواهم بال در بیاورم و پرواز کنم. حس آزاردهنده و ناراحت کننده‌ی گذشته که به خاطر آینده، زندگی را دردناک می‌کند دیگر برایم بی معنا می‌شود. انگار نه گذشته مهم بوده و نه آینده‌ای وجود دارد که مهم باشد. درسته بعضی چیزها نیاز به زمان برای کاشت و برداشت و در آینده لذت بردن دارند اما انقدر که مشغول این موارد شدم که از حال خبری ندارم و پاره‌ای از من در گذشته و پاره‌ای از من در آینده است.

آخرین روز می‌خوام فقط با عزیزترین فرد زندگیم باشم، تا آخرین لحظه، چرا که شاید تنها حسرت زندگیم که واقعا ارزشش رو داره، همینه، اینکه تمام لحظاتم رو با او باشم،‌ دیدن خنده‌ها و شاد بودنشه. این اسپویل داستان بود اما خود داستان اینطور شروع میشه:

همه می‌دونن که فردا قراره دنیا تموم بشه، بعداز ظهر هست، هیچ کسی باورش نمیشه، اینکه همه چی رو به آینده واگذار کردیم و این حس که فردایی وجود نداره واقعا ناراحت کننده میشه. می‌بینم که یکی داره ناله می‌کنه، یکی داره گریه می‌کنه،‌ یکی به خدا شکایت می‌کنه و یکی هم فقط می‌خنده. به حرکتم ادامه میدم با این فکر که وقتی فردایی وجود نداره این گریه‌ها و شکایت‌ها چه فایده‌ای دارن جز اینکه خودمون رو خالی کنیم.

اما فایده، به این معنا هست که در آینده به کار بیاد؟! یعنی این کارِ الانِ ما بعدا هم به درد بخوره، پس فکر کردن بهش هم درست نیست. حس خوبی نمی‌گیرم با این کار، از همون روز اول که به دنیا اومدم نمی‌دونستم که چی به چیه و فقط می‌خندیدم و گریه می‌کردم. حسی که الان دارم خیلی مهمه، مهم اینه که الان چی می‌خوام. دیگه مهم نیست دور و اطرافم چه خبره، به حرکتم ادامه میدم، به آسمان آبی و درخشان نگاه می‌کنم و از رقص برگ‌ها لذت می‌برم.

یک نفر بین راه از من کمک می‌خواد، میگه پسرم بیا کمرم درد می‌کنه این میوه‌ها برام بیار تا خونه. به این فکر می‌کنم که نکنه نمی‌دونه امروز آخرین روز دنیاست،‌ پیرزنی هست که از چهره‌اش خستگی و درد پیداست، هر موقع به آدم‌هایی که بین راهم قرار میگیرن فکر می‌کنم یاد کتاب کیمیاگر میوفتم، به این فکر می‌کنم که دنیا می‌خواد چه چیزی رو به من بگه و نشون بده. این سرنخ دنیا رو دنبال می‌کنم. بارها را تا یک خانه ویلایی قدیمی می‌برم، یک ربعی بیشتر طول نکشید و با خانه‌ای پر از شادی رو به رو میشم، خانه‌ای پر از بچه‌های کوچک ۵ تا ۱۲ ساله‌ای که با خنده و صدای بلند به ما خوش آمد میگن و دور ما مشغول دویدن و خواندن شعر هستن و اصلا انگار که نه انگار قراره فردایی وجود نداشته باشه.

در همین حین موبایل کوچکم شروع به زنگ زدن کرد، یادم اومد قرار بود به کجا برام، قرار بود با عزیزترینم باشم اما حالا اینجا هستم، در یک خانه ویلایی کوچک اما بسیار زیبا. انگار که او هم به دنبالم آمد ولی در راه منو پیدا کرد و حالا به او نشانی این خانه رو دادم. در را زد و وارد حیاط شد، با دیدن کلی بچه و خنده‌ها و شادی‌هایشان او هم شروع به خندیدن کرد. با هم خندیدیم و همراه با بچه‌ها دستانمون رو باز کردیم و شروع به دویدن کردیم، سعی داشتیم تا پرواز کردن رو تمرین کنیم.

از وسطی تا لی لی هر چه که بگین بازی کردیم و مادربزرگ بچه‌ها هم با انار و هندوانه ما را پذیرایی کرد. دوباره شروع به دویدن کردیم و ناخودآگاه پایم لیز خورد و درون حوض وسط حیاط، به پشت افتادم. چشمانم را بستم و همین که باز کردم، خودم رو در خانه خود دیدم به خودم آمدم و به خود گفتم نگران چیزی نباش، فردا شاید آخرین روز دنیات باشه، مطمئنی که نیست؟!

یلداتون مبارک دوستان من، در حسرت گذشته و ترس از آینده، از حس خوب الانمون غافل نشیم ... توی تک تک لحظاتمون زندگی کنیم ...

برچسب‌ها
پیشنهادهای آسمانم

تا حالا۲ تا نظر داشتیم!

محمدرضا ...

یلدات مبارک :)

۱ دی ۱۴۰۲
یلدای تو هم مبارک ...:)
۱ دی ۱۴۰۲

سلام . 

به نظر من ، اصل سوال یا چالش اساسا بی معنی است و هیچ وقت کسی نمی دونه قراره دقیقا کی بمیره . مگر در موارد بسیار جزئی مریضی و این طور چیزها .

در هر حال ، سوالی که برام پیش اومده ، اون صدای آخر متن ، توسط نرم افزار ایجاد شده ؟ به نظرم که طبیعی نیست .

۲ دی ۱۴۰۲
سلام ... وقت بخیر

خب اصل سوال یا چالش اینه که اگه نیاز نباشه که به آینده فکر کنی و منتظرش باشی ... چیکار دوست داری بکنی و افکار و احساست چه تغییری می‌کنه ... وگرنه که در کلیت دنیا هم معنای خاصی نمی‌بینم و هر کدوم از ما یه سری معنا به دنیا می‌چسبونیم ...

خوانش آخر متن هم به کمک مدل زبانی میمیک ۳ صورت گرفته و خوانش ماشینی هست.
۲ دی ۱۴۰۲
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
چت درباره من تماس جعبه ابزارها آسمانی‌ساز لینک رسان موزیک‌ها 💙 برنامه وبلاگ CKEditor Quill TinyMCE Froala کانال آپارات