پیشنهادهای آسمانم
این روزها وبلاگهای زیادی نسبت به چند سال قبل نیستن که همچنان به نوشتن ادامه میدن اما همین تعداد کم نسبی وقتی که به آمارهاشون نگاه میکنیم میبینیم شاید یک پستشون بالای ۵۰ بار دیده شده اما یک کامنت هم شاید نداشته باشن و اگر هم باشن بسیار کمتر از تعداد بازدید یکتا هست
امروز که نگاهی به روزنامهها میانداختم، با تیتر جالبی مواجه شدم: «افول جایگاه جهانی فارسی». از این نظر برای من جالب بود که استناد این مقاله به آمارهای سایت w3techs.com بود و اساس آمارهای این سایت هم بر پایه محتوای موجود به اون زبان در سطح وب بود. در این مقاله گفته میشه که
دیروز ۱۶ ام شهریور روز بلاگستان فارسی بود. دقیقا ۲۳ سال ۱ روز پیش یک دانشجوی رشتهی کامپیوتر به اسم سلمان جریری اولین پست وبلاگی به زبان فارسی رو در اینترنت منتشر کرد. راستش داشتم به این فکر میکردم که چرا روز فیسبوکستان فارسی رو نداریم، یا اینستاگرام فارسی
شما هم اینطور هستین که نوشتن توی وبلاگ براتون سخت شده باشه یا فقط من اینطور هستم؟! یک جورهایی این ذهنیت رو نسبت به وبلاگ دارم که پستی که منتشر میکنم باید طولانی باشه یا محتوای ارزشمند و خاصی داشته باشه تا ارزش انتشار
پنج روزی از زمستان میگذرد که به بهانه دیدار مجدد، از دوستم امیرحسین خواستم تا در کافهای ساحلی همدیگر را ببینیم. حال خوشی نداشتم و شب قبل آنقدر مشغول کار بودم که چشمانم قرمز و بی حال بود. مدتی نشستم و به افق دریا نگاه کردم و غرق در آرامشش شدم که امیرحسین سر رسید.
تقریبا یک سال قبل پستی با عنوان «وبلاگ یک پایگاه هست» نوشتم و از اهمیت وبلاگ و نیاز به وجودش گفتم. حالا بعد یک سال میخوام دوباره به وبلاگ و وبلاگنویسی نگاه کنم و از منظر خودم به این سوال پاسخ بدم که: «آیا وبلاگ نویسی در سال ۱۴۰۳ ارزش وقت گذاشتن دارد؟ یا خیر».
اگر فردا آخرین روز دنیا باشد، هر ثانیه و هر لحظه برایم حسی هیجان انگیز دارد. انگار میخواهم بال در بیاورم و پرواز کنم. حس آزاردهنده و ناراحت کنندهی گذشته که به خاطر آینده، زندگی را دردناک میکند دیگر برایم بی معنا میشود. انگار نه گذشته مهم بوده و نه آیندهای وجود دارد
تا به حال به این فکر کردین اگر فردا آخرین روز دنیا باشه، تمام ثروت و دل مشغولی و نگرانیهایی که داریم بی معنا میشه؟! اگر فردا آخرین روز دنیا باشه هر چقدر خونه و ماشین و پول میخوای داشته باش، هر چقد آرزو و ناراحتی و درد میخوای داشته باش، هر چقدر فکر میخوای داشته باش،
به نظر من وبلاگ یک پایگاه هست، به این معنا که یک مکان امن برای انجام فعالیت و ارجاع میتونه باشه. حال این وبلاگ میتونه به صورت شخصی میزبانی بشه (مثل داشتن یک وردپرس روی یک هاست یا صفحه گیتهاب)، یا سرویسهایی
مدتی هست که پستی منتشر نمیکنم. اینطور نیست که علاقهای به وبلاگنویسی دیگه ندارم بلکه زندگی «روی روالی» ندارم. در واقع سربازی در خدمت این کشور هستم. قبلا اختیارم دست خودم بود اما وقتی که در خدمت باشین، اختیارتون دیگه دست خودتون نیست و یا دقیقتر بگم، محدوده اختیارات کمتر میشه.
یکی بود ... یکی نبود ... به جز وبلاگنویسا هم کسی نبود. به ایستگاه شهید بهشتی رسیدم ... دختری با شال سبز دیدم. در کنارش بود پسری امید نام. سلامی کردم و نشانی دادم. حالا انقدر ادبی هم نبود. دوستمان محمدحسین، سپس استیو، آقاگل و کم کم بقیه دوستان
چه روزهای خوبی از سال که با نگرانی در حال طی شدن است. من به عنوان یک مجرد باید نسبت به هزینههای خودم بی درد باشم اما واقعا توان خرید ندارم. انگار دوران قحطی آمده یا وقت آن است که بیش از این درد فقرا را درک کنیم. نمیدانم حکمت حضورم