پیشنهادهای آسمانم
بعضی مواقع توی زندگی شرایط فکری خیلی سخت میشه، عذاب آور میشه و به یک سری شرایطی میرسم که واقعا از زندگی خسته میشم. مثلا با خودم میگم باز هم همون اشتباه رو کردم، باز هم اعتماد کردم و باز هم همون شد، باز هم سفره دلم رو باز کردم و آخرش این شد و هی گذشته،
فکر کنم ۵ ماهی از آخرین بداهه برکی که نوشتم میگذره، توی این فکر بودم که اینطور بداهه نویسی چه کار جالبی بود: هر روز یا هر دو سه روز یک بار بداهه گزارشی از از افکار و اخبار و مباحثی که برام جالب بودن رو سریع و بی آرایش مینویسم و با شما در ارتباطم. یک جورهایی به افکار و سبک
دو هفتهای از سالگرد صابر راستی کردار میگذره و من دوست دارم اینجا یادی از این عزیز از دست رفته بکنم و در موردش صحبت کنم. صابر از اون دست افرادی بود که زیاد کار میکرد اما کمتر چیزی ازش شنیده بودیم یا دیده بودیم. اما نکتهای که در پست آخر او برام مهم بود این قسمت بود
شما هم اینطور هستین که نوشتن توی وبلاگ براتون سخت شده باشه یا فقط من اینطور هستم؟! یک جورهایی این ذهنیت رو نسبت به وبلاگ دارم که پستی که منتشر میکنم باید طولانی باشه یا محتوای ارزشمند و خاصی داشته باشه تا ارزش انتشار
چند روزی میشه که از این اتفاق میگذره و میخوام در مورد حس و حال اون لحظات بگم. خانهی یکی از همسایههای من آتش گرفت، اون هم نه به خاطر سهل انگاری یا اشتباه فردی، به خاطر مشکل ماشینهای ایرانخودرو که یک ماشین پژو پارس که در پارکینگ خونه بوده، شروع به آتش سوزی میکنه
یک هفتهای میشه که گزارش عملکرد شرکت اسنپ در سال ۱۴۰۲ منتشر شده (که میتونین از این لینک مشاهده و همچنین دریافت کنین). در این گزارش ۲۱۷ صفحهای به موارد مختلفی از تخفیفها و حمایتها و کارهای عام المنفعه تا درآمدهای این شرکت صحبت شده
این روزها مراسم عزاداری محرم در حال برگزاری هست و اگر به ده یا پانزده سال قبل برگردم تفاوتهای معناداری رو در مقایسه با این روزها میبینم. اون روزها اگر به زمان دستهروی و نوحهخوانی میرسید، تنها کودکان معدودی بودن که خارج از مسجد دیده میشدن
خیلی مواقع هست که میخوایم کلی حرف بزنیم ولی نمیشه. توی صفحهی اینستاگرام یا کانال تلگرامی و حتی با کسی هم حس گفتنش نیست. مثل اون حالی هست که دیگه حتی حال جنگل و رودخونه و دریا رو نداری و فقط دلت میخواد توی کویری باشی که تا افقش احساس تنهایی و آرامش کنی.
خیلی از مواقع برای دوستان وبلاگنویس من این سوال پیش اومده و از من میپرسیدن که یعنی بیان هم قرار هست به سرنوشت میهن بلاگ دچار بشه و یک دفعه اعلام کنن که قراره این سرویس وبلاگنویسی محبوب بین ما به زودی بسته بشه. از طرف شرکت بیان هم مدتهاست
چند وقتی هست که با نوشتن غریبه شدم اما چند وقتی هست که با خودم غریبه نشدم. خودم رو بیشتر شناختم. نیازها و اعماقم رو بیشتر و بیشتر کشف کردم و هر روز تناقضات بیشتری در خود مییابم. بذارین در مورد یکی از مکاشفاتم در گذشته براتون بگم.
کسی که مرا به خاطر خوبی هایم میخواهد؛ نمیخواهم ... کسی را میخواهم که با دانستن بدی هایم، باز هم مرا بخواهد! - «ارنستو ساباتو» - باور دارم که آدمها همیشه نیاز به دلیلی برای با هم بودن ندارن، اگر برای بودن با کسی به دنبال دلیلی هستین، اون فرد براتون هنوز معرفه نشده.
میخوام از دور بهشون نگاه کنم، از پشت دوربین چشمهایم. از اونجایی که همه چی عادی نشده و هنوز دنیا به رنگ خاکستری نیست. چشمهایم را میبندم و اولین چیزی که از دیدگانم به یاد میآورم، اولین دیدارم با تو بود. تصویری کاملا واضح و عجیب از رنگی شدن دنیای خاکستری اطرافم.